الایاایهاالساقی ادرکاسا"وناولها
که عشق آسان نموداول ولی افتادمشکلها
به بوی نافه ای کاخرصبازان طره بگشاید
زتاب جعدمشکینش چه خون افتاددردلها
مرادرمنزل جانان چه امن وعیش چون هردم
جرس فریادمی داردکه بربندیدمحملها
به می سجاده رنگین کن گرت پیرمغان گوید
که سالک بی خبرنبودزراه ورسم منزلها
شب تاریک وبیم موج وگردابی چنین هایل
کجادانند حال ماسبکباران ساحلها
همه کارم زخودکامی به بدنامی کشیدآخر
نهان کی ماندآن رازی کزوسازندمحفلها
حضوری گرهمی خواهی ازاوغایب مشوحافظ
متی ماتلق من تهوی دع الدنیاواهملها
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.